انجمن فیلم­سازان ترسو؛ کوتاه درباره چند فیلم جشنواره سی و هشتم

خورشید/ مجید مجیدی

بازگشت بسیار باشکوه مجیدی به دنیایی که می‌شناسد. یک قدرت نمایی خیره‌کننده از تیم مجیدی کارگردان -بهمنش فیلم­بردار که فیلمی در استانداردی جهانی خلق کرده‌اند، حتی اگر پایان‌بندی مفهومی و معناگرای فیلم به صراحت بقیه قصه نباشد. بازی درخشان تیم بازیگران نوجوان، حضور کوتاه اما موثر علی نصیریان، درام محکمی که ریتم فوق‌العاده‌ای دارد و انبوهی از خرده قصه‌های جذاب فیلمی را ساخته که دیدنش لذتبخش است. سکانس­ هایی متعدد نظیر فرار علی و زهرا، پس گرفتن مدرسه و پرواز خورشید فراموش نشدنی است. هنگام اکران فیلم حتماً درباره‌اش بیش­تر خواهم نوشت.

هشت از ده.

کشتارگاه/ عباس امینی

فیلم متوسطی که می‌توانست یک پدیده و‌ یک فیلم نفسگیر باشد. کارگردانی و تدوین ضعیف، رمق فیلم­نامه نسبتاً خوب را گرفته و به­رغم تازگی ایده، التهاب اثر به مخاطب منتقل نمی‌شود. انتخاب­ های اشتباه نظیر باران کوثری از کیفیت فیلم کاسته، و حسن پورشیرازی و مانی حقیقی پرسونای همیشگی خود را تکرار می‌کنند.

پنج از ده.

من می‌ترسم/ بهنام بهزادی

ایده تبدیل شدن شاعر به همان هیولایی که مقابلش ایستاده، ایده خوبی است که در فیلم­نامه متأسفانه از مرحله ایده فراتر نرفته. هرچقدر مدل دکوپاژ بهزادی و پلان­ های درجه یک به دل می‌نشیند، سطحی حرکت کردن فیلم­نامه و ریتم کند مخاطب را خسته می‌کند. به نظر می‌رسد بهزادی جسوری که اولین فیلمش دلربا بود را باید از یاد ببریم و البته ارجاع بهزادی به فیلم قبل ­تر خودش یعنی قاعده تصادف – در سکانس پارکینگ- و نمایش تغییر رویکرد جوان‌ها بسیار دلنشین بود.

سه از ده.

شنای پروانه/ محمد کارت

یک فیلم پر از فریاد و قمه، که احتمالاً پرفروش هم خواهد شد. شروعی درخشان که هرگز ادامه خوبی ندارد. رویکرد واپسگرای فیلم و نگاه همدلی برانگیز با شخصیتی که جواب سوالاتش را با خشونتی مشابه بدمن فیلم می‌یابد، شباهت هولناک آدم­ ها و روابط به فیلمفارسی‌ها و البته سابقه درخشان محمد کارت در فیلم ­های مستند که سطح توقع را بالا می­ برد، دلایلی کافی برای من بود که فیلم را دوست نداشته باشم. و این هرگز به معنای نفی کامل ارزش­ های فیلم نیست. سکانس­ های افتتاحیه و مواجهه حجت با زن فیلم­بردار در خاطرم خواهد ماند.

 پنج از ده

مردن در آب مطهر/ نوید محمودی

یک درام بسیار بی­ رمق که موتورش در یک سوم پایانی تازه روشن می‌شود. شخصیت­ های تکراری، موقعیت اصلی تکراری و انواع کلیشه‌ها، ریتم ملال‌آور (که البته درد مشترک تقریباً همه فیلم­های امسال بوده) و بازی نامناسب بازیگر اصلی عواملی هستند که لذت بردن از این محصول تازه خاندان محمودی را دشوار کرده. شائبه توهین به ایرانیان درباره این فیلم هم مطرح است که من چنین چیزی در فیلم حس نکردم.

سه از ده.

قصیده گاو سفید/ بهتاش صناعی‌ها

قصه‌ای نو از ایده‌ای انسانی اما تکراری. فیلم موقعیت مرکزی درخشان و بدیعی دارد اما در ایده­ های مکمل سراغ دم‌دستی­ ترین شکل روابط و شخصیت­ های فرعی رفته. پایان بد فیلم، بزرگترین نقطه ضعف آن است و حرفش مغایرت کاملی با انسان‌گرایی صلح‌جویانه و خردمندانه بقیه فیلم دارد. بازی درخشان مریم مقدم و علیرضا ثانی‌فر و حضور دلربای دخترک زیبای ناشنوا (آوین پوررئوفی) در کنار قاب­ های زیبایی که صناعی‌ها خلق کرده، حسرت پایان‌بندی نامناسب فیلم را دوچندان می‌کند.

پنج از ده.

پوست/ بهمن و بهرام آرک

بالاخره، سینما. یک فیلم بومی بسیار جذاب، با بهره بردن از افسانه‌های مناطق ترک­نشین غرب ایران. فیلم هم در استفاده از ویژگی­ های جغرافیایی برای خلق تنش و ترس موفق است، و هم به خوبی به لایه‌های زیرین ذهن نفوذ می‌کند و مخاطب را میخکوب. فیلم جذاب پوست بیش از هر چیز فرصتی برای نقد جهل، خرافات و خودخواهی است، یک فیلم درست و حسابی که احتمالاً در کنار تومان و یکی دو فیلم دیگر تنها آثاری خواهند بود که برای دوباره دیدنشان مشتاقم.

هفت از ده. (و اگر فیلم در صحنه همراه‌ شدن آراز با هیولا تمام شده بود، نه از ده)

سه کام حبس/ سامان سالور

از عطش تمام‌نشدنی سینمای ایران برای نمایش تلخی که بگذریم، فیلم تازه سالور اثر هوشمندانه، دردآور و بسیار تاریکی است که به خوبی بوی لجن مساله اعتیاد را عیان می‌کند. بازی خیره‌کننده محسن تنابنده در کنار درخشش پریناز ایزدیار فیلم را بدل به مرثیه‌ای دلخراش درباره قربانی اصلی اعتیاد کرده: آرامش. سالور برخلاف فیلم ­های اخیر دوباره به لحنی برگشته که پیش­تر با همان لحن فیلم­ساز موفقی بود و از نمایش تمام و کمال تیرگی نترسیده. بزرگ ترین ضعف فیلم اما شخصیت ­های فرعی به ویژه خانم میرجوان و البته ریتم بسیار کند یک سوم میانی است. ضعف دوم تقریباً در تمام فیلم­ های امسال مشهود است. یک فیلم متوسط که از دیدنش پشیمان نیستم، اما برای دوباره دیدنش هم شوقی ندارم.

پنج از ده.

خون شد/ مسعود کیمیایی

تلخ بود برای من عاشق سینمای کیمیایی، تلخ بود که قبل از دقیقه سی سالن را ترک کنم، تلخ بود که به تمام شدن دوره یکی دیگر از فیلم­سازان محبوبم ایمان بیاورم. همین.

عامه­ پسند/ سهیل بیرقی

فیلم ناامیدکننده دیگری از یکی از فیلم­سازانی که به او‌ امید بسته بودم. اثری آشفته با اشکالاتی جدی در لحن، ریتم، بازیگری و پایان­بندی. متنی نامنسجم که دکوپاژ بعضاً خوب کارگردان نجاتش نداده. بازی بد هوتن شکیبا و باران کوثری، جادوی بی­رنگ شده حضور معتمدآریا، و قصه ­ای که عملاً در ستایش همان چیزی است که قرار بوده منتقدش باشد. شکست های زمان بی ­دلیل و ضعف درام مرکزی نفس عامه­ پسند را بند آورده ­اند…

چهار از ده.

حمید سلیمی

شماره 305 مرداد 99

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *