ترجمه: غزال حسین زاده/
چندین سال قبل که صحبت از روحیه استقلال طلبی پیش آمد. شما و فرانسیس مک دورماند در صحبت هایتان به همدیگر اشاره کرده بودید، در آن زمان فکر میکردید روزی برسد که با هم همکاری کنید ؟
ما قبلا با هم ملاقات کرده بودیم؛ و میدانستیم که مایل به همکاری با هم هستیم. بنابراین منتظر فرصتی بودیم که این همکاری را عملی کنیم. تا اینکه من کتاب جسیکا برودر را خواندم و این اتفاق رخ داد.
چه چیزهایی در کتاب برودر برای شما جذاب بود؟
پیش از هر چیز دنیایی که برودر در داستانش خلق کرده بود مرا مجذوب خود کرد. ساختار داستان قابل توجه است و برودر در دو فصل کتابش یکی در نوادا و دیگری در آمازون به خوبی همه چیز را تشریح و توصیف میکند. به نظر من کتاب بسیار جالب و جذابی است. وقتی به شخصیتهای کتاب فکر میکنم میبینم که پیش از این هیچ وقت به دنیا از زاویه دید چنین شخصیتهایی نگاه نکرده بودم؛ و هرگز ضرورت چنین تجربه ای را حس نکرده بودم. بنابراین دوست داشتم پیش از آنکه دیر شود چنین تجربه ای را برای خود، رقم بزنم.
حس محو شوندگی و آسیب پذیری زندگی در سراسر فیلم وجود دارد. شما حقایق تلخ را با جنبههای عاشقانه زندگی پیوند زدید؛ و با مردمی که شیوه خاصی از زندگی را انتخاب کرده اند، همدردی کردید. آیا برداشت درستی از فیلم شما دارم ؟
من فکر می کنم چنین نگاه هایی به صورت غریزی برای همه در هنگام تعریف کردن داستان های زندگی مطرح می شود. این همان حس غریزی است که ما را جذب داستان ها می کند. من از جایی از نبراسکا که تنها 18 نفر جمعیت داشت شروع کردم به حرکت. تمام چیزی که من میخواستم بدانم این بود که این افراد دوست دارند در آینده چگونه به خاطر آورده شوند. ما به عنوان راوی در حال ثبت و ضبط جزئیات مکان و زمان زندگی مردم هستیم. به ویژه برای من ثبت مکانهایی که در حال از بین رفتن هستند همیشه جذاب بوده است. جاهایی مثل شهر امپایر . شاید بخشی از حال و هوای عاشقانه فیلم از همین جا می آید. من همیشه سعی می کنم از نگاه فردی که یک محل و مکان و شیوه ی خاص از زندگی را دوست دارد، به موضوع نگاه کنم. این مسئله در مورد شخصیتهای فیلمهای قبلی ام یعنی «سوارکار» و «ترانههایی که برادرهایم به من آموختند» هم صدق می کند.
فیلمهای شما ترکیب جالبی از داستانهای واقعی و روایتهای تخیلی هستند. نگارش فیلمنامه «سرزمین آوارگان» با توجه به چه واقعیت هایی انجام گرفت ؟
چون این سفری بود که «فرن» انجام می دهد من هنگام ساخت فیلم همزمان در تکاپوی این بودم که شخصیت «فرن» را بیشتر بشناسم. من و گروه همچنین در تلاش بودیم که بفهمیم به کدام یک از آوارگان باید بیشتر در فیلم بپردازیم. در مورد لوکیشنها هم همه چیز در لحظه رخ داد. مثلا بعد از اینکه با شخصی مثل «شارلین سوانکی» ملاقات کردم بلافاصله فهمیدم که او و زندگی اش در بخشی از فیلم حضور خواهد داشت.
از ابتدا مشخص بود که فیلمبرداری در چه مناطقی صورت خواهد گرفت ؟
من ابتدا نقشه سفر «فرن» را کشیدم و در اختیار تهیه کنندههای فیلم قرار دادم. بنابراین ما از قبل می دانستیم که در غرب آمریکا فیلمبرداری خواهیم کرد. البته کوه های راکی و دره های آن تنها مکان های غایب در فیلم هستند.
شما سه فیلم ساخته اید که هر کدام گوشه ای از زندگی آمریکایی را نمایش می دهند. زندگی آمریکایی برای شما که در چین متولد شده اید چه معنایی دارد ؟
در سال 1999 در لس آنجلس بودم و آشنایی کمی با فرهنگ آمریکایی داشتم. من در حقیقت در سال های دبیرستان به آمریکا آمدم و البته از همان دوران تحت تاثیر فرهنگ عامه قرار گرفتم. آن زمان قطعات موسیقی بیش از فیلم ها در دسترس بودند. بعد از دبیرستان 4 سال در دانشگاه علوم سیاسی خواندم. من از فرهنگ و کشوری با مردمانی خودساخته آمده بودم؛ کشوری که به تازگی درهای خود را به روی دنیا گشوده بود. همیشه شوخی می کردم که نسب من به کشاورزان برنج می رسد. بعدها که به خود آمدم دیدم که دارم در مورد شخصیتهای پُرتحرکی که شکارچی یا چادرنشین هستند فیلم میسازم. اصولا سیستم بزرگراهی در آمریکا موجب شده که جامعه و مردمی بر اساس حرکت در آن شکل بگیرد.
از به تصویر کشیدن ملموس فرهنگهای مختلف آمریکایی در فیلمتان به عنوان یک فرد خارجی متعجبم. چطور این کار را انجام دادید؟
بله من به جامعه ای پیوسته ام که وطن و زادگاه من نیست. بنابراین باید تلاش مضاعفی انجام میدادم که مردم آمریکا را بیشتر بشناسم و به جزئیات زندگی شان دست پیدا کنم. حق با شما است، فیلم هایم طبیعتا در مورد زادگاهم نیستند. و من شاید به شکلی غریزی اولویت را به خلق شخصیتهایی در فیلم هایم بدهم که به نظر من جذاب هستند. این شیوه ای از فیلمسازی است که شما در آن میتوانید، اثری از آنچه درون شما است بیافرینید و به سایرین نشان دهید. من میدانم که اینجا چه میگذرد اما بطور کامل نمیتوانم آن را بیان کنم. برخی اوقات که بچهها را در مرکز شهر میبینم یاد احساسی میافتم که در زمان بزرگ شدن در چین تجربه کرده بودم. فکر میکنم امروزه با کوچکتر شدن دنیا به کمک اینترنت و رسانه های اجتماعی، مردم کشورهای مختلف ملی گرا تر شده اند. یعنی مهم این است که برای افراد هویت قائل باشیم این به خصوص در مورد مردم کشور جوانی مثل آمریکا بیشتر مصداق پیدا میکند. انتخابهایی که در فیلمهایم در مورد فیلمنامه، تدوین و … انجام میدهم همگی برای درک و بازنمایی احساسات جاری در لحظات زندگی چنین مردمی است.
آینده شهرهایی چون امپایر را چگونه میبینید ؟
فیلمبرداری در آنجا بسیار سخت و همه چیز در آنجا در حال از بین رفتن بود. روحیه ملیگرایانه مانند بقیه نقاط آمریکا در آنجا وجود ندارد. این مسئله را می توان در بسیاری از شهرهای کوچک دنیا هم مشاهده کرد. بسیاری از تجارت ها و فعالیت های اقتصادی معمولا در چنین مکان هایی از بین رفته اند. مثلا در شهر امپایر تنها یک شرکت استخراج معدن فعال است.
از میان برداشتن یک نوع و شیوه از زندگی بسیار دشوار است. مردم پشتکار فراوانی دارند که خود را با دنیایی که قصد پس زدنشان را دارد تطابق دهند ؟
من فکر میکنم که سئوال بزرگتر این است که مردم چه نوع تلاش هایی برای تطابق خود انجام می دهند. اما جواب نمی تواند شیوه زندگی امروز ما در شهرهای بزرگ باشد. من فکر میکنم پیش از هر کاری باید میانه رو باشیم؛ و عجولانه رفتار نکنیم همان رفتار عجولانه ای که با سیاره خودمان و موجودات آن انجام میدهیم. شهرهای بزرگ تر آمار خودکشی بالاتر و مشکلات بزرگ تری دارند. پیشرفتهترین جوامع بشری، غمگین ترین مردم را دارند. به نظر من جواب را باید در آرام کردن روند پُرشتابی جستجو کرد که بشر در پیش گرفته است.
شاید کوچ نشینان(آوارگان) راه حلی برای بشر امروز داشته باشند ؟
امروزه شما نمی توانید حقیقتا شاد باشید؛ چون شادی هدف اصلی زندگی تان نیست. شادی وقتی به وجود می آید که انتظاراتمان با واقعیتهای زندگی مان جور در بیاید. نظام سرمایهداری، انتظارات و توقعاتمان را مدام افزایش میدهد. بنابراین شما همیشه برای رضایت از زندگی نیازمند امکانات بیشتری هستید؛ و دیگر نمیتوانید مانند یک کشاورز به تکه نانی راضی و دلخوش باشید. بنابراین آنچه این آوارگان به خوبی و درست مثل کودکان انجام میدهند، شاد شدن با مواهب کوچک و ساده زندگی و تطابق سطح توقعشان با واقعیت های پیرامونی است. مهم نیست که در دنیا چه اتفاقاتی می افتند و آنها، چقدر یا چه چیزی دریافت می کنند؛ آنها با همان تکه نان خوشحال هستند. این نوع نگاه به زندگی جهان بینی بودائیان را به خاطر می آورد؛ که شادی خود در زندگی را در آنچه اکنون و در حال حاضر دارند جستجو می کنند.