/سید محمد سلیمانی/
«پسر انسان» روی مرز باریک باورپذیر شدن یا نشدن به عنوان ملودرامی روانکاوانه با مضمونی ملتهب ، حرکت رو به جلویی دارد و با عبور از چند گردنه دشوار موفق میشود بدون افتادن به ورطه درازگویی و سانتی مانتالیسم مخرب به مقصد اصلی اش که همراه شدن با باور مخاطب و ایجاد زمینه ای مناسب برای قضاوت اوست ، برسد .
موضوع ملتهب اثر به خودی خود جذابیت کافی برای دنبال کردن روایت توسط مخاطب ایجاد میکند ولی آیا این میزان جذابیت و کشش برای به سرانجام رساندن چنین درامی کافیست ؟ زنی که پس از جدایی از همسرو وضع حمل تغییر جنسیت داده و خود را به عنوان پدر به دخترش آرمیتا قبولانده است ، حالا با بازگشت همسر سابق دچار چالشی عمیق با او شده است . فیلمنامه نویس و فیلمساز برای اینکه بتوانند چنین مضمونی را بدون رنگ و لعابهای رایج و به ظاهر روانکاوانه به کمک شخصیتهای اصلی و فرعی پیش ببرند و مخاطبانشان را همراه کنند به آرمیتایی نیاز دارند که در بطن این درام پربرخورد اتفاقاً خیلی هم باهوش نباشد و در دنیای موسیقی و نواختن «درام» به آرامی از کنار طوفان بزرگ زندگی اش عبور کند. به همین دلیل هم سکانس حضور بهمن همسر سابقِ آذر دیروز و اهورای امروز ، سر میز غذا و رد و بدل شدن حرفهای پر از کنایه و تشویش بین بهمن و اهورا در عین حال که التهابی دراماتیک را به مخاطب منتقل میکند ، واکنشهای آرمیتا به آن ها فضای قابل باور و درخور تاملی ایجاد میکند ؛ فضایی که با هوشمندی فیلمنامه نویس و کارگردان به یکی از کلیدی ترین سکانس های اثر تبدیل میشود.
ویژگی مهم «پسر انسان» در کنار نگاه درست فیلم ساز به شخصیت آرمیتا که ظاهرا و بر اساس شیوه پرداخت آثار مشابه باید نقش قربانی در حال یا آینده را بازی کند ، این است که اتفاقاً نه فقط آرمیتا بلکه اهورا هم قرار نیست نقش یک قربانی منفعل را بازی کنند. اصولاً قربانی در درامی با مختصات پسر انسان صرفاً یک عنوان قراردادی و از پیش فرض شده است که فقط به درد واکنشهای احساسی و فاقد عمقی میخورد که مشخصه اصلی ملودرامهای دم دستی و باورنکردنی است که فقط احساسات رقیق مخاطبان را بر می انگیزد و بعد ، دیگر چیزی از آن به یاد هیچکس نمیماند. ضمن اینکه هیچ امکانی برای قضاوت شخصی در اختیار تماشاگر قرار نمیدهد که بتواند بر اساس آنچه که فیلمساز به او عرضه کرده است برداشت خودش را هم داشته باشد .اگرچه اهورا در دنیای شخصی خودش با یک جور نگرانی عمیق و همیشگی بابت فاش شدن هویت قبلی اش همراه است و این را میتوان در چهره نگران و در هم شکسته اش در برخی سکانس ها به وضوح دید، ولی در مقابل برادرش آریا و همسر سابقش بهمن ،رفتار منفعلانه و ذلیلانه ای ندارد . با آریا بر سر ارث و با بهمن بر سر حق مادری – پدری چالش دارد و دست آخر هم تصمیم نهایی بهمن، آرامشی اگرچه به ظاهر موقتی را به زندگی او باز میگرداند .
شخصیت های پسر انسان برای اینکه واقعیت زندگی برای خودشان و اطرافیانشان دشوارتر و مهیبتر از آنچه که هست نشود ، همه تلاششان را به کار گرفتهاند و نتیجه موقتیاش رضایت دادن پدر واقعی آرمیتا به سکوت ، شاید تا وقتی دیگر است . بهمن سکوت میکند. موضوع ارث طلبی اهورا مسکوت میشود .رابطه اهورا و مینو ادامه پیدا میکند. آرمیتا همچنان اهورا را پدر خود میداند و شاید هم دنبال یافتن روزنه ای برای رفتن از ایران است و از بهمن به عنوان یک دوست خوب و صمیمی خاطرهای روشن در ذهنش باقی میماند. البته با این تبصره که شاید در زمانی نامعلوم یک بار دیگر موضوع هویت اهورا و ادعا و مطالبه بهمن ، چالشی تکراری در زندگی اهورا و آرمیتا ایجاد کند .این میزان از بیم و امید که در پایان اثر بر جای می ماند ، مخاطب را با نوعی از چالش مواجه میکند و باعث میشود که قضاوت قطعی نسبت به شخصیتها نداشته باشد و یا در واقع وادار به قضاوت نشود.
شخصیت های خاکستری پسر انسان ، حول محور اتفاقاتی که باعث شده آذر جهانی پس از زایمان تغییر جنسیت داده و با نام اهورا رسما به عنوان پدر سرپرستی فرزندش را به عهده بگیرد ، با ورود بهمن همسر سابق آذر به متن درام در شرایطی قرار میگیرند که باید دست به انتخابهای دشواری بزنند . این دشواری بیشتر بر دوش بهمن سنگینی میکند که با انتخاب «کتمان واقعیت »و بازگشت به ایتالیا ، ظاهراً بار سنگینی را بر زمین میگذارد اما ماجرا در ذهن تماشاگر زنده تر و واضحتر از قبل تداوم مییابد. آیا واقعیت برای همیشه پنهان میماند؟ این سوالی است که میتوان پاسخ های متعددی برایش داشت .پسر انسان در ایجاد این سوال مهم و پرسش های دیگر به واسطه حضور شخصیت های پرداخت شده اصلی تا حدود زیادی موفق است .همچنین در بدون پاسخ گذاشتن آن تا زمانی نامعلوم .
اتفاقی که رخ میدهد ، باب میل بسیاری از مخاطبان اثر است. اما ساختار فیلمنامه به گونه ای شکل گرفته که تعلیق در پایان هم حفظ شود ؛هرچند با درجه بالایی از امیدواری به آینده .فیلمساز به کمک فیلمبردار با تجربهاش با انتخاب نماهای درشت و نورپردازی گرم و پرکنتراست اتفاقاً از ایجاد فضای سرد و راکد در آثار مشابه به درستی فاصله گرفته و متناسب با موقعیتی که شخصیت ها در آن قرار دارند و توجه به ریزترین واکنشهای حسی بازیگران ، از اندازه نما و دمای رنگی مناسب استفاده میکند .
پسر انسان در روایت یک موضوع ملتهب که نیاز بسیاری به همراهی مخاطب داشته است ، اصل را بر ایجاد هیجان و انتقال التهاب موجود در فضاهای ساخته شده گذاشته است و اگرچه در سکانس هایی مانند سکانس شام با حضور بهمن به سمت و سوی فضای نمایشی سوق پیدا میکند ولی به کمک نماهای درشت بسته از میزانسنهای تئاتری فاصله میگیرد و اعتبار بصری و سینمایی اش را حفظ میکند.
«پسر انسان » در مسیر تجربه فضاها و شیوه های متفاوت روایی ، اصولی را برای خودش تعریف کرده است که مخاطب بدون درگیر شدن صرف با التهابات مضمونی به عنوان یک اثر هنری مستقل با آن ها ارتباط برقرار می کند.