دوستداران احمدرضا احمدی به خواسته خود او برای وداع و بدرقه پیکرش در مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان گرد هم آمدند؛ جایی که سالها به فرهنگ و هنر این سرزمین خدمت کرده بود.
به گزارش جهان سینما به نقل از ایسنا، در مراسم بدرقه پیکر احمدرضا احمدی به خانه ابدی که صبح پنجشنبه، ۲۲ تیراز مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران آغاز شد، شعرهای این شاعر فقید با صدای خودش به استقبال حاضران آمد که احساسات آنها را برانگیخت و برخی اشک میریختند.
در این مراسم هرمز علیپور، آیدین آغداشلو، مسعود کیمیایی، احمد پوری، هوشنگ کامکار، علی میرزائی و ماهور احمدی – تنها دختر احمدرضا احمدی – سخن گفتند.
چقدر زندگی در شعرهایش بود
هرمز علیپور، شاعر در سخنانی گفت: حرف از احمدرضا به این معناست که فضا و درخت و… را شرح دهم که من نمیتوانم. قبل از هرکس به خودم، بعد به خانواده او، بعد به کلمه و معرفت تسلیت میگویم.
او افزود: به شعرهایی که از احمدرضا پخش شد، گوش میدادم، متوجه شدم چقدر زندگی در شعرها بود و من که شاعر بودم دیر فهمیدم.
علیپور در پایان شعری را که برای احمدرضا سروده بود، خواند.
احمدرضا میخواست من و مسعود کیمیایی زیر تابوت او باشیم
آیدین آغداشلو، هنرمند نقاش نیز در این مراسم گفت: حرف درباره احمدرضا بسیار است، ادعایی ندارم در فرصت اندک بتوانم شمهای از اوصاف او را بازگو کنم چراکه در طول زمان بازگو و ادای دین خواهد شد.
او سپس گفت: همانطور که احمدرضا اعلام کرده بود من و مسعود کیمیایی زیر تابوت او قرار بگیریم و تابوت را حمل کنیم، انجام میدهیم. احمدرضا در جوانی این حرف را زده، فکر نمیکرد با عصا و این پا چطور این کار را انجام دهیم. عمر درازی نصیب ما شده و این بخشی از وظیفهای است که باید انجام دهیم.
نقاشیهای زیبایی؛ ساده و آسوده و از رنگهای درخشان
آغداشلو با اشاره به آغاز کار نقاشی احمدرضا احمدی درباره این وجه او صحبت کرد و گفت: یک روز احمدرضا زنگ زد و بعد از صحبتهای معمول گفت میخواستم چیزی بگویم. گفتم بگو. گفت میخواهم نقاشی بکشم. گفتم این خیلی عالی است. گفت: خب از دست مردم چه کنیم؟ گفتم به مردم چه کار داری؟ اگر دوست داری و تو را آسوده میکند، نقاشی بکش. یک عمر، این فیض نصیب من شد و از حالا به بعد نصیب تو شود. بِکش و حتما بکش. گفت مجوز میدهی؟ گفتم من کی باشم؟ ولی با تو هستم و هرچه دوست داری بکش. پس از مدتی من را صدا کرد و نقاشیهایش را به من نشان داد، نقاشیهای زیبایی بودند و هنوز هم هستند؛ ساده و آسوده و از رنگهای درخشان. رنگهایی که روحی بودند که روی بوم پاچیده شده بودند و حسی از رغبت، سادگی و دلپذیری را بلافاصله منتقل میکرد. این هم عیب است و هم حسن. درباره احمدرضا حسن بود.
آدم باید نقاشیهایش را میبلعید
او در ادامه گفت: شاعرانگی احمدرضا بود که دست او را به حرکت درآورده بود، دستش یاد گرفت چطور این شاعرانگی را به درستی و شفافیت منتقل کند. نمایشگاه گذاشت، به نماشگاهش رفتم. گفتم نقاشی همین است. همینقدر آسودهکننده و دلپذیر. بلافاصله جواب آدم را میدهد. بعد نقاشی را جدیتر گرفت و ادامه داد. آخرین بار که به دیدنش رفتم یکی از نقاشیهایش را به من هدیه کرد و نقاشی زیبایی بود، با رنگهای درخشان و دلپذیر و سهل. کسی نمیتوانست بگوید من اینها را نمیفهمم، در مقابل نقاشی انتزاعی همه دیر یا زود آن را میفهمند. اصلا فهمیدن نداشت و آدم باید آن را میبلعید. مثل آب گوارایی جرعه جرعه مینوشید. هرچه درباره او میگویم، درست میگویم. به قصد وداع نمیگویم.
احمدرضا نقاشی تمام و کمال بود
این هنرمند سپس بیان کرد: احمدرضا احمدی نقاشی کرد، نقاشی کرد و خیلی نقاشی کرد و نقاش تمام و کمال شد. هرکسی نق زد، بیخودی نق زد و به این دلیل بود که نقاشی را نمیفهمید. من به این فکر میکنم کسی نقاشی کشید و آسوده ماند و بدون بدهی این کار را کرد و کارش خوب بود. حاصل بقیه زندگی چطور بود؟ بهجز شاعرانگیاش او کارهای زیادی کرد و زندگی انباشتهای داشت. به هرجا سر زد و مداخله کرد، نگاه کرد، همراهی کرد، نظر داد. جوانیاش را با کارش در نشر روزن شروع کرد و بعد به نگاره پیوست. هر کار دیگری که دوست داشت و آسودهاش میکرد، محکم و مطمئنش میکرد، انجام داد.
بازیگری احمدرضا احمدی
آغداشلو با اشاره به بازی احمدرضا احمدی در فیلم مسعود کیمیایی، گفت: فیلم کیمیایی برای این بود که به اخوان نشان دهد که بلد است فیلم بسازد و سرمایهای بگیرد؛ احمدرضا با قریبیان بازی میکرد که کتککاری میکردند. من با شوخی گفتم قرار نبود قریبیان سر تو را زیر آب کند. گفت نه من سرش را زیر آب کردم. درست هم بود. بعد از آن در «پستچی» مهرجویی بازی کرد. ممکن است برخی بگویند چه ربطی به او داشت؟ چرا نداشت؟ چرا باید از کاری که میدانست میتواند انجام دهد و میتوانست، دور شود؟ در آن فیلم خوب بود و هنوز صحنههایی از آن فیلم را در یاد دارم.
شعرخوانیهای فوقالعاده
او خاطرنشان کرد: احمدرضا هرکاری را که ممکن بود از عهدهاش بربیاید انجام داد و خوب تشخیص میداد چه کاری از عهدهاش برمیآید. عمرش را با تصحیح و ادیت و کارهایی که با انتشارات بود، آغاز کرد و بعد راههای مختلف را امتحان کرد. یکی از زیباترین کارهای او خواندن اشعار دیگران و اشعار خودش بود. چه صدای زیبایی داشت، چه اجرای زیبایی داشت و از هر حرفهای حرفهایتر بود. فوقالعاده بود. بارها تحسینش کردم؛ چه صدایی و چه لحنی. وقتی حافظ را خواند و زیبا خواند، من نق زدم که محزون خواندی! حافظ محزون نیست. گفت برای من فرقی نمیکند، هنر محزون است. هنری که درد ندارد هنر نیست. بنابراین حافظ را باید همینطور خواند و خوانش من درست است. سپهری را خواند.
هرچه نوشت، خوب و خواندنی بود
او ادامه داد: بعدها نوشت. نمایشنامه و رمان نوشت. هرچه نوشت، خوب و خواندنی بود و در هیچ جایی غریبه نبود و طوری نمیشد که لازم باشد با ملالطفت به کارش نگاه کنی و بگویی حالا عیبی ندارد. هرچه را نوشت بلافاصله خواندم و میخواستم نقصانی پیدا کنم اما نقصانی نداشت.
بعد از حافظ احمدرضا مظهر رندی است
آغداشلو در ادامه گفت: احمدرضا از کی کم بود یا کمتر بود؟ همسر احمدرضا میگفت او هر کاری میکرد ما آسوده بمانیم. نگران اضطراب اطرافیانش بود و نگرانی صفتش بود. اما هر کاری که برای برآوردن این وظیفه تصور میکرد خوب انجام داد و به درستی انجام داد. نمیشود با شوخی و و طنز و طعن، عیبجویی کرد و انگشت بر اثری گذاشت و آن را ناچیز شمرد. آدم نابغهای بود که دست به هر کاری زد، درست انجام داد. او باغیرت بود و باادب بود و با شور کار انجام داد. من احساساتی نشدم، چون اینجاست و اگر حرفی را از غلو بزنم یادم میآید که برمیگشت نگاه میکرد و لبخند میزد و مسخره میکرد و میگفت من را دست انداختی؟! من آبروی خودم را جلوجلو نمیبرم. احمدرضا بهجز صفاتی که داشت و همه رشتههایی که کار کرد و خوب هم کار کرد، رند به تمام معنا بود. مظهر رندی شاعر برای من بعد از حافظ، احمدرضا احمدی است. نگاه کردن و درست نگاه کردن، داد و قال نکردن، کاری بود که میکرد. نمیتوانست رند باشد مگر همه حوزهها را میشناخت.
خیلی احترام میگذاشتم به نبوغ و شعرش
او با اشاره به اینکه گاه به او میگفته فلان کتاب را بخواند و اینکه فراموش نمیکرد و گاه حرفش را تکرار میکرد، گفت: احمدرضا میگفت یادت باشد، مادر من و مادر تو قوم و خویش بودند و هر دو از نخجوان آمده بودند. به این ترتیب قوم و خویش شده بودیم. هیچگاه احمدرضا را نرنجاندم. خیلی احترام میگذاشتم به نبوغ و شعرش. اولین نقد شعری احمدرضا را در سال ۱۳۴۲ نوشتم. اگر نقطه آغاز دوستی ما باشد، دوستیمان ۶۰ سال طول کشید با همه بالا پایینش، با همه اضطرابها و اندوه، لحظههایی که چارهای نداشتیم جز این که به هم تلفن کنیم و با هم در میان بگذاریم. دوست داشتم برویم زیر تابوت را بگیریم، مسعود هم هست و الوعده وفا.
با آمدن مسعود کیمیایی به روی سن این نقاش و فیلمساز بالای تابوت احمدرضا احمدی ایستادند.
از هر آنچه در زندگی بود شعر میساخت
مسعود کیمیایی هم گفت: آیدین هرچه را که بود، گفت؛ مثل همیشه دانا و پاکیزه. احمدرضا از هر آنچه در زندگی بود شعر میساخت و از بیرون نمیآورد. از آب و آسمان و انسان شعر میساخت. من حرف زیاد نمیزنم. قلب من رفت. چیزی نمیتوانم بگویم، باید صبر کنم تا نوبت من برسد و بروم کنارش. درود بر او.
با کودکی ۸۳ ساله خداحافظی میکنیم
احمد پوری، مترجم و نویسنده نیز در سخنانی که از روی متن خواند گفت: امروز دور هم گرد آمدیم تا با احمدرضای عزیزمان خداحافظی کنیم. احمدرضا که با نُک پا از در هستی خارج شد و در مه فرور فت. دیگر نمیشود گاهگاهی به او تلفن زد، چند دقیقهای از این در آن در گفت. به نکتههای ظریفش خندید و گزارش پزشکیاش را گوش کرد که این بار گفتهاند چه کند و چه نکند. دیگر نمیشود شنید که میگوید دو فرشته مدام دور و ور من هستند. ماهور را میگوید و شهره را. دیگر نخواهد پرسید من چه کار میکنم و توصیه نخواهد کرد چه ترجمه کنم و از که. و آخر به رسم گفتوگوهای تلفنی، آماده در چنته نکتهای شوخ و ظریف را آمیخته با واژههای قدغنی تحویلم دهد و تا قهقهه من را نشنیده مکالمه را پایان نبخشد.
او افزود: امروز با کودکی ۸۳ ساله خداحافظی میکنیم؛ کودکی که هرگز وارد آن بخش از دنیای بزرگسالان که پرزرق و فریب و مکر و دروغ است، نشد و معصومیت خود را در قالب اشعاری زلال، ساده پر از حس و صمیمی ریخت.
از میان انبوه پلشتیها روزنهای گشود
پوری ادامه داد: با گلهای تراس خانهاش سخن گفت و از میان انبوه پلشتیها روزنهای گشود که از آن بوی بهار و گل میآید. وحشت کرد از اینکه چشم گشاید و ببیند بهار آمده و رفته است، که با هراس دنبال آن بگردد و آخر سر آن را در شمعدانیهای ایوان خانهاش بیاید. احمدرضا شاعر عزیز نرمخوییها و زیباییها، شاعر مهربانیها و آرامش بود. گاه در خلوت خود به مرگ نیز میاندیشید. میخواهم حرفهایم را با بریدهای از شعر مرگ او به پایان برسانم.
کمکهای بسیار به کارهای من کرده است
هوشنگ کامکار، خواننده و نوازنده نیز با رساندن پیام تسلیت احمد پژمان و با اشاره به آشنایی ۴۵ سالهاش با احمدرضا احمدی، گفت: او کمکهای بسیار به کارهای من کرده است و هر روز کارهای ما را پیگیری میکرد؛ فلان کار را چه کردی و فلان کار را به کجا رساندی؟ دو سال پیش تصمیم گرفتم با همراهی احمدرضا روی اشعار فروغ فرخزاد سیدیای بنویسم و با همکاری احمدرضا شروع کردیم و چند شعری را انتخاب کرد که دو سه ماه پیش تمام شد. بهخاطر شرایط جامعه تصمیم گرفتیم پخش نشود. فقط چیزی که مرا تحت تأثیر قرار داد چند شب پیش احمدرضا در تماسی که با او داشتم، گفت تمام شد؟ گفتم بله و گفت قبل از اینکه بمیرم بفرست میخواهم گوش بدهم و من بلافاصله نسخهای را فرستادم.
احمدرضا پرواز کرده و فراموششدنی نیست
او افزود: احمدرضا احمدی خدمات زیادی به کانون و شناختن هنرمندان و به من کرد. ۱۲ کتاب درباره موسیقی چاپ کردم که بدون راهنمایی احمدرضا و کمک او در این زمینه، این کار امکانپذیر نبود. قدردان بزرگی احمدرضا هستیم و کارهای خوبش خواهد ماند و از بین نخواهد رفت. فروغ شعری دارد که «پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است». احمدرضا پرواز کرده و فراموششدنی نیست.
احمدی از جاودانههای فرهنگ و هنر ماست
علی میرزائی، فعال فرهنگی و مدیرمسئول نشریه «نگاه نو» هم با خواندن شعر احمدرضا احمدی گفت: یکی از استادان فرهیخته میگفت ثروت موجب قدرت است، علم موجب شهرت است، اخلاق موجب محبوبیت است اما خدمتگزاری موجب ابدیت است. ما امروز گرد هم آمدهایم تا یکی از پیوستگان به ابدیت را بدرقه کنیم. احمدی یکی از جاودانههای فرهنگ و هنر ایران معاصر ماست. او با سرودهها و نوشتههایش برای کودکان و بزرگسالان و با نقاشیهایی که کشید به ابدیت دست یافته است.
خدمت بزرگی به موسیقی ایران کرد
او افزود: اما یکی از خدمات درخشان احمدرضا احمدی که زیر سایه شاعریاش کمرنگ مانده این است که او در کانون با مدیریت لیلی امیرارجمند در بین سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ با همکاری یک نفر، کارهای بزرگی در حوزه موسیقی انجام داد که اگر امروز بخواهیم چنین کاری کنیم حتما موسسهای با ۲۰۰ کارمند و بودجه میلیاردی دولتی میخواهد تا بتوان این کار را انجام داد.
میرزائی یادآور شد: احمدی بزرگانی چون شجریان، ظریف، بدیعی و دیگران را به کانون آورد. اشعار سعدی، حافظ، مولانا، رودکی و چند شاعر دیگر را با صدای احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج و نادر نادرپور منتشر کرد و برای خواندن کودکانهها از پری زنگنه، مینو جوان و سیمین قندی دعوت کرد. تکرار میکنم فقط یک همکار داشت و شبهای بسیار زیادی را در استودیوهای صدا خوابید و زندگی معمول خود را تماما کنار گذاشت و خدمت بزرگی به موسیقی ایران کرد، کاری یگانه و یکتا کرد.
برای هزارمین بار بگو اینجا ایران است، خانه ما
او در بخش دیگری از سخنان خود خطاب به پیکر شاعر گفت: احمدرضای عزیز این جمعیت انبوه برای وداع با تو آمدهاند؛ کتابداران، مربیان کانون، کارشناسان و مدیران همکارت در کانون و سینماگران و شاعران و استادان حوزههای هنر آمدهاند تا تو را بدرقه کنند. احمدرضا برخیز و مانند همیشه لبخند بزن و به ما روحیه بده. به ما امید بده و برای هزارمین بار بگو اینجا ایران است، خانه ماست، وطن ماست و اگر مدعی هستیم ایمان داریم وطن را دوست بداریم. برای هزارمین بگو باید تا پایان زندگی در این سرزمین بمانیم و دینی را که به این آب و خاک و مردم داریم، ادا کنیم. ما هرچه داریم از مادر زمین و از مردم سرزمین داریم بنابراین در کنار آنها بمانیم و بمانیم تا این خانه را آبادان کنیم. باز هم بگو کار فرهنگی مهم است و برای اعتلای سرزمین تا پایان عمر بایستیم. احمدرضا جان حالا میفهمم چرا گفتی اگر روزی چشم از این سرزمین بستم در برابر کانون با من وداع کنید. میفهمم و جمعیت میفهمد تو و امثال تو عاشق کانون بودید.
کانون از نظر ساواک مهم بود
میرزائی که زمانی مدیر کتابخانههای کانون بود، گفت: امروز تعجب کردم در تریبون خانمی را صدا کردند مدیرکل انتشارات کانون! کانون مدیرکل نداشت، رئیس کل نداشت، معاون و مدیرعامل نداشت، هیچ نداشت. تا روزی که کانون را ترک کردم ۲۲۰ کتابخانه ساخته شده بود و یک نفر نمیگفت من مدیرکلم، در کانون این حرفها نبود. یک خانم امیرارجمند بود و دوستان هنرمندی که هر روز به ساواک خوانده میشدند. کانون از نظر ساواک مهم بود که پرویز ثابتی، جلاد بزرگ شاه دو بار به کانون آمد. همه را دائم میخواستند. احمدرضا را ۱۰ بار خواستند که فلان شاعر چرا در شعر گفته شب، چرا گفته گل سرخ. کانون روی این شانهها ساخته شده و روی سازماندهیهای رسمی مدیرکل و معاون کل ساخته نشده است.
او در ادامه گفت: برایمان دشوار است با تو وداع کنیم و واقعیت تلختر از زهر را بپذیریم. احمدرضا در فراق تو به گفته شاملو دوره میکنیم شب را و روز را.
میرزائی در پایان از جمعیت خواست جمعیت خواست به پا خیزند و ۱۰ ثانیه به افتخار احمدرضا دست بزنند.
پدر من یک ایرانی واقعی بود
ماهور احمدی، دختر احمدرضا احمدی نیز با تشکر از حاضران که در گرمای طاقتفرسا به احترام احمدرضا احمدی آمده بودند، گفت: پدر من پدر خیلی از شماها بود. پدر من جای ۱۰ نفر در این مملکت بیمنت و با عزت کار میکرد. پدر من یک ایرانی واقعی بود و هیچگاه نامش به هیچ سیاستی آلوده نشد، کنار هیچ قدرتی نایستاد. ما خیلیوقتها به لحاظ مالی زندگی سختی داشتیم، اما من افتخار میکنم پدرم با عزت زندگی کرد و روی عقیده خود ماند و با هیچ بادی به هیچ سمتی نرفت.
یکی از سیاسیترین شاعران مملکت است
او با تأکید بر اینکه احمدی همیشه شخصیت مستقل خود را داشت، گفت: همه میگویند احمدرضا احمدی شاعر سیاسیای نیست، اما او یکی از سیاسیترین شاعران مملکت است. او یکی از عاشقترین شاعران ایران بود. عاشق این وطن بود. بارها و بارها موقعیت خوبی پیش آمد که مهاجرت کند اما میگفت من عاشق ایرانم و میخواهم در این خاک بمیرم و در قلب ایران خاک شوم.
زنی با قدرت زیاد پشت بابای من ایستاد
ماهور احمدی با بیان اینکه نمیتواند از تکتک کسانی که پشتوانه معنوی و گاه مالی احمدرضا احمدی بودند، تشکر کند، گفت: مشکل مالی برای خانواده من یک تمرین بزرگ سهنفره بود و من صبر و قناعت را از پدر و مادرم یاد گرفتم. حقیقت بزرگی وجود دارد و آن اینکه اگر احمدرضا احمدی ۳۳ سال با بیماری قلبی و ریوی و مشکلات چشم و مغز زنده ماند، یک دلیل داشت و اسم آن دلیل شهره حیدری بود؛ زنی با قدرت زیاد پشت بابای من ایستاد. روزی که پدر من از کانون بازنشست شد؛ رئیس انتشارات فردی بود به نام فریدون. او در جلسات نوبت پدر من میرسید، سراغ نفر بعدی میرفت. یک روز پدرم به او گفته مشکل شما با من چیست؟ گفته بود باید بازنشسته بشوی. بابای من به خانه آمد با اندوه عجیب، زیرا هرچقدر طولانیتر میشد بازنشستگی بیشتری میگرفت، هراسان و پریشان گفت باید بازنشسته شوم. مادر گفت مهم نیست ما تا الان با قناعت زندگی کردیم، من بعد هم همینطور. اگر جایی پدرم سرش را پایین میگرفت مادرم با دستش سرش را بالا میکرد. کانون خانه اول پدر من بود و خانه آخرش هم بود. سالهای اول انقلاب مقداری تحت فشار بود اما خوشبختانه مدیران بعدی کانون خیلی خوب قدر پدر من را میدانستند و رفتار درست و انسانی با پدرم داشتم.
او با تشکر از کوروش سلیمانی گفت: او پدر من را به یکی از آرزوهای خود رساند و با جرأت و جسارت یکی از نمایشنامههای سوررئال پدرم را به اسم «فرودگاه، پرواز ۷۰۷» روی صحنه برد که باعث خوشحالی پدر من بود.
عددها را یاد نمیگرفت و پولها را نمیشناخت
دختر احمدرضا احمدی با تشکر از کسانی که در این سالها همراه و کنار پسرک پیر او بودند، گفت: پسرک من با این که سنش بالا رفته بود پسرکی بود با همه هیجانها و ظرافتها و لطافتها. یکی از ویژگیهای پدرم این بود که عددها را یاد نمیگرفت و پولها را نمیشناخت. یک روز زمانی که حقوق پدر من ۸۰۰ هزار تومان بود، هراسان آمد و گفت شهره بدبخت شدیم، تخم مرغ شده دانهای ۵۰۰ تومان. هرچقدر مادرم توضیح داد ۸۰۰هزار تومان با ۵۰۰ تک تومانی فرق دارد، متوجه نمیشد. مادرم گفت نگران نباش من در ماه مینیبوس تخم مرغ میدهم و این برای من جذاب بود که این آدم در تمام وجوه زندگیاش شاعر بود. شاعری که حساب کتاب بلد باشد، شاعر نیست.
او در پایان آخرین شعر احمدرضا احمدی را خواند.
بعد از پایان سخنرانیها نماز را حجتالاسلام سیدسلمان علوی بر پیکر احمدرضا احمدی خواند؛ در زیر درخت توت حیاط کانون که پاتوغ احمدرضا احمدی بود. در پایان هم پیکر او به خانه ابدیاش در آرامستان بهشت فاطمه (بزرگراه باکری شمال، خیابان سیمون بولیوار شرق، خیابان مرادآباد) بدرقه شد.
در مراسم وداع با احمدرضا احمدی خیلی از چهرههای هنری و فرهنگی حضور داشتند از جمله: فرامرز قریبیان، بهمن فرمانآرا، لیلی گلستان، محمود معتقدی، کامیار عابدی، سهیل محمودی، فرهاد عابدینی، فریدون عموزاده خلیلی، جمالالدین اکرمی، بهرام دبیری، مصطفی رحماندوست، شهرام اقبالزاده، فرهاد حسنزاده، مرتضی کاظمی، حسین مرعشی، محمد بهشتی، محمدجواد حقشناس، قطبالدین صادقی، هادی خانیکی، امیر آقایی، منصور ضابطیان، هیوا مسیح، منوچهر شاهسواری، صفورا نیری، یغما گلرویی، محمدعلی جعفریه، حمیدرضا شاهآبادی و ... .
احمدرضا احمدی، شاعر و نویسنده متولد ۳۰ شهریور ۱۳۱۹ در کرمان، که سالها بود که از ناراحتی قلبی رنج میبرد و بارها در بیمارستان بستری شده بود، ۲۰ تیرماه در ۸۳سالگی از دنیا رفت.
این شاعر که در آغاز ورودش به دنیای شعر مورد حمایت فروغ فرخزاد قرار گرفت، آغازگر سبک موج نو در دهه ۴۰ بود و در حوزه ادبیات کودک نیز فعالیتهای چشمگیری داشت. احمدی در سالهای اخیر به نقاشی نیز رو آورده بود.
از آثار او در حوزه شعر میتوان به «دفترهای واپسین»، «دفترهای سالخوردگی»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» و «روزی برای تو خواهم گفت» و از آثارش در حوزه کودک میتوان به «دیگر در خانه پسرک هفت صندلی بود»، «دخترک ماهی تنهایی» و «مزرعه گلهای آفتابگردان» اشاره کرد.