/سید محمد سلیمانی/
چند هفته مانده به برپایی جشنواره چهلم فیلم فجر نوشتم آنچه که میتواند دوره چهلم جشنواره فیلم فجر را که به نوعی دوره گذار برای این رویداد مهم سینمایی ایران تلقی میشود ، از حواشی بسیار و لطمات گاه جبرانناپذیر محافظت کند ، در وهله اول برنامه ریزی برای برپایی جشنواره ای منظم و مطابق با آیین نامه است. آن هم به دور از گاف هایی که گاهی اوقات ظاهرابه دلیل فشار کاری تیم برگزار کننده اجتناب ناپذیر به نظر می رسد ولی در واقع میتوان با تقسیم کار ناشی از مدیریت قوی و قاطع ، درصد چنین اشتباهاتی را هم به صفر رساند .
گسترش بی حساب و کتاب پایگاه های خبری با و بدون مجوز و صفحات اینستاگرامی ،فضایی را در حیطههای مختلف فرهنگی هنری کشور به وجود آورده است که گویی گروهی – سوای از خیرخواهی معدود افراد شناخته شده – وظیفه ای جز تخریب بنیاد های هنری در رشتههای مختلف ندارند و با مستمسک قرار دادن کوچک ترین اشتباه افراد، به چنان جو سازی خبری و رسانه ای دست میزنند که گاهی حتی از کنترل خودشان هم خارج می شود.
پیش از برگزاری جشنواره نوشتم که شاید مهم ترین و لازم ترین اتفاقی که در جشنواره فیلم فجر میتواند رخ دهد، افتتاح کاخ جشنواره پس از چهار دهه آزمون و خطا و خانه به دوشی بود که متاسفانه رخ نداد و کار به جایی رسید و عرصه آنقدر تنگ شد که شاید برای اولین بار در تاریخ برگزاری جشنواره محل اصلی برگزاری آن در فاصله ای کمتر از دو روز از اعلام رسمی تغییر کرد و آه از نهاد اهل سینما و رسانه برآورد . بارها و بارها گفته و نوشته شده بود که برج میلاد به رغم ظاهر مدرن و جذابش، جای مناسبی برای برگزاری جشنواره ای سینمایی آن هم در اندازه های فیلم فجر نیست . راهروهای وسیع و اتاقهای متعدد در طبقات رو و زیرزمینی برای استقرار برگزارکنندگان جشنواره و گروه های خبری رسانه ها و برنامه سازان و مکان وسیعی برای پذیرایی دارد، ولی سالن سینمای مناسب ندارد و سالن اصلی اش اصلاً سالن سینما نیست و فقط به درد برپایی نشست و کنسرت موسیقی می خورد . بعد از تغییر مکان برگزاری جشنواره ، نسبت به دورههای قبلی، فقط عنوان کاخ از روی آن برداشته و به خانه تبدیل شده بود .متولیان برج میلاد قول دادند مشکل صدا و پرده را حل کنند ولی باز هم مثل دورههای قبلی اتفاق خاصی رخ نداد و همچنان اغلب تماشاگران از زاویه نامناسب و با صدا و تصویری که می توانست در شرایط استاندارد ،خیلی بهتر باشد به تماشای فیلم ها نشستند .امیدوارم متولیان سازمان سینمایی به کمک نهادها و دیگر سازمان های فرهنگی، از همین حالا به فکر تاسیس مکانی شایسته برگزاری مهم ترین رویداد سینمای ایران باشند که بالتبع در طول سال هم میتواند باری از دوش سینمای ایران بردارد .
مورد دوم که در یادداشت دیگری به آن اشاره کردم ، اهمیت عملکرد هیات انتخاب جشنواره در رقم زدن سرنوشت کلی آن در مواجهه با مخاطبان است ؛اتفاقی که به ویژه در یک دهه اخیر تقریباً هر سال رخ داده است .عده ای به طور طبیعی به دلیل انتخاب نشدن فیلمشان معترض بوده اند و عدهای دیگر به دلیل کیفیت پایین تعدادی از فیلم های انتخاب شده .کار به جایی رسید که در دوره سی و نهم به جای ۲۲ فیلم ، 16 فیلم به جشنواره راه یافت که از این تعداد باز هم چند فیلم شایستگی شرکت در بخش مسابقه فجر را نداشتند .متاسفانه امسال هم اعضای هیات انتخاب جشنواره به بهانه انتخاب فیلم ازگونه های مختلف و کمبود فیلم خوب ، فیلمهایی را روانه برج میلاد کردند که تعجب همگان را برانگیخت و منتقد و فیلمساز و تماشاگر یکپارچه به راهیابی تعدادی از فیلم ها به بخش مسابقه اعتراض کردند که البته در چند مورد کاملاً هم به جا بود و اتفاقاً نشست خبری یکی از آن ها جنجالی هم شد و تا مدت ها پس از پایان جشنواره دستاویزی برای زیر سوال بردن همه تلاشهای صورت گرفته برای برگزاری جشنواره .
امسال هم محصول کار هیات انتخاب با علامت سوال های متعددی همراه شد و این سوال بدون پاسخ ماند که آیا نمایش یک فیلم در ژانر اکشن دلیل موجهی برای نمایش فیلمی در حد « لایههای دروغ »بود ؟آن هم فیلمی که یکی از تهیه کنندگانش بنیاد سینمایی فارابی است و قرار بوده به عنوان یک محصول مشترک ، معرف بخشی از تواناییهای مغفول مانده سینماگران ایرانی باشد ؟ هیات انتخاب با راه دادن چنین فیلمی به جشنواره چهلم می خواسته یک الگوی اکشن سازی موفق را به سینمای ایران معرفی کند؟ آیا پس از گذشت چندین سال از افول سینمای اکشن در ایران، لایههای دروغ می توانست بازگشت موفقی به این گونه پرطرفدار در سینمای جهان آن هم در قالب یک تولید مشترک باشد؟ فیلمی که مدعی شباهت به چند اثر اکشن کاملا شناخته شده نیز هست؟
اما اتفاق مهم جشنواره امسال، افزوده شدن بخش فرهنگی به آن بود که می توانست نویدبخش حرکتی تازه در جشنواره ای باشد که در چهل سالگی میخواهد حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد . طبیعی است که نباید انتظار داشته باشیم مخاطبان جشنواره حتی در کاخ جشنواره به اندازه تماشای فیلمهای بخش مسابقه از بخش فرهنگی و نشست ها و سخنرانی ها استقبال کنند ولی انتظار می رفت که برنامههای فرهنگی جشنواره به ویژه آن هایی که با نمایش فیلم همراه شدند به گونه ای در جدول برنامه ها گنجانده می شدند که تحت الشعاع بخش نمایشی جشنواره قرار نگیرند .اولین تجربه برگزارکنندگان جشنواره در این عرصه را به فال نیک میگیرم و امیدوارم در سالهای آینده با برنامه ریزی و تلاش بیشتر برای انتخاب موضوع های روز و مبتلا به ، این بخش از جشنواره بتواند حتی به گونهای نواقص بخش رقابتی جشنواره را پوشش دهد …
در جشنواره امسال با همه تلاشی که هیات انتخاب برای رعایت اصل تنوع داشت، در دو گونه دستش کاملا خالی بود: کمدی و کودک و نوجوان . سوای از فیلم « شادروان» که رگههایی از نوعی کمدی سیاه را در خود داشت ، فیلم کمدی در جشنواره چهلم نداشتیم و همین طور در عرصه سینمای کودک و نوجوان هم شاهد فیلم جدیدی نبودیم. این در حالی است که هم اکنون سینمای کمدی – خوب یا بد- بار اصلی اقتصاد سینمای ایران را به دوش میکشد و سینمای کودک و نوجوان هم در مقاطعی آثار درخور تأملی را به کارنامه سینمایی ایران افزوده است .شاید لازم باشد در موقعیتی جداگانه، این دو ضعف عمده را در سینمای امروز ایران با حوصله بیشتری مورد مداقه قرار داد .
اما میرسیم به فضای عمومی سینمای ایران در بخش مسابقه .
با وجود شیوع کرونا در دو سال اخیر تولید فیلم در سینمای ایران متوقف نشد و در جشنواره سی و نهم و چهلم شاهد ارائه تعداد قابل توجهی فیلم به هیات انتخاب هر دو جشنواره بودیم که از این تعداد فیلم هایی برای رقابت در بخش سودای سیمرغ انتخاب شدند. در جشنواره امسال، از میان ۲۲ فیلم برگزیده شده برای بخش رقابتی و در یک نگاه کلی، غلبه با آثار اجتماعی بود که اتفاقاً اغلب آثار برتر جشنواره نیز در همینگونه یا زیر گونه های آن قرار می گرفتند . گونه اجتماعی چند سالی است که متاثر از اوضاع و احوال جامعه پیرامونی به وجه غالب فیلم های شرکت کننده در جشنواره فیلم فجر تبدیل شده و به همین دلیل فضای غالب فیلم های جشنواره در چند سال اخیر لبریز از تلخی و ناکامی بوده که شخصیتهای اصلی آثار با آن ها مواجه بوده اند. بار این تلخی اتفاقاً در فیلم های امسال بیشتر از سالهای قبل بود که بخشی از آن به حضور چشمگیر تر فیلم اولی ها در جشنواره امسال برمیگشت .
از بین ۲۲ فیلم جشنواره امسال شش فیلم انتخاب های اصلی ام هستند و این انگیزه را در من ایجاد میکنند که یک بار دیگر به تماشای آن ها بنشینم. ویژگی مشترک این آثار شخصیتهای پرداخت شده و قابل باور و نگاه عمیق فیلمساز به وقایع پیرامونی آن هاست .
برف آخر ؛زخم های درون
«برف آخر» در صدر این آثار قرار میگیرد .حسین عسگری در دومین تجربه فیلمسازی همچون فیلم قبلی اش باز هم از فضاهای شهری و ملودرام های آشنای این روزها فاصله میگیرد و دوربینش را این بار به میان برف و سرما در سرزمینی دور افتاده می برد ؛جایی که وزش باد و بارش برف انبوه و زوزه گرگ های در معرض انقراض، شخصیت های اصلی را احاطه کرده است . طبیعت، با همه عظمت و خشونتش در مقابل کسانی قرار گرفته که هر کدام دغدغه ای دارند که در هر یک به گونه ای بازتاب پیدا می کند .اول ، دکتر دامپزشک تنها (یوسف) را می شناسیم که علاقه ای به نشان دادن زخم هایش به دیگران ندارد و خود درمانی می کند . حتی یک بار به درمانگاه هم می رود ولی پیش از شروع درمان ، باز می گردد. گویی بودن این زخم های قابل مشاهده که روشن است تلاش نافرجامی در درمان آن ها دارد ، جلوی عمیق تر شدن زخم هایی در درون را میگیرد .این را مخاطب اثر به واسطه بازی درخشان امین حیایی در می یابد. اما برف آخر صرفاً روایت زندگی دامپزشکی تنها و منزوی نیست .سکوت و درونگرایی او در کنار شخصیت برون گرا و پرسروصدای خلیل ، کنتراستی را ایجاد میکند که فایده مستقیم آن ایجاد هارمونی درخور تأمل در ساختار زیباشناختی اثر و کیفیت شخصیت پردازی در آن است.حضور خلیل که درگیر گم شدن دخترش در کوهستان برفی است، باعث میشود که به حرف افتادن دکتر در پرده دوم خیلی ناگهانی و غیر قابل باور به نظر نرسد . ضمن اینکه شخصیت خلیل و دختر گم شدهاش رفته رفته یوسف را از پیله تنهایی اش بیرون می آورد و او را که به گرگ ها شلیک می کند، به رغم میل باطنی اش به درمان گرگ زخمی وا می دارد و او را در مسیری قرار میدهد که بیداری عشق را هم تجربه می کند . عشقی که جلوه دراماتیک اش را در فرجام دختر خلیل میبینیم .
او مطابق با منطق روایی اثر در اوضاع خطرناک جوی در پایان به سراغ رعنا میرود تا هم او را نجات بدهد – با گرگ راهنما – و عشقش را به فرجامی روشن و سفید برساند .اینجا برای اولین بار هول و هیبت سفید برف سنگین ، جایش را به تاکید بر سپیدی فرجام عشق یوسف می دهد . زخم های بدن یوسف و زخم تن مجروح گرگ محافظت شده در جایی گویی ترکیبی معجزه آسا ایجاد می کند که همچون مرهمی آتش زیر خاکستر درون زخمی یوسف را التیام میبخشد .
در باره برف آخر در زمان اکران عمومی بیشتر خواهم نوشت .
ملاقات خصوصی؛پایان اول پایان دوم
«ملاقات خصوصی» در بین آثار اجتماعی جشنواره امسال جایگاه ویژهای دارد و روایت شکلگیری ارتباطی عاشقانه بر بستر جرم سنگین انتقال مواد مخدر به زندان به خودی خود آنقدر دشوار هست که باوراندن این ارتباط به تماشاگر و ایجاد جذابیت در او برای پیگیری این رویداد عاشقانه – مجرمانه به ویژه در ریخت و ساختار سینمای ایران که خطوط قرمز کم ندارد ، به یک ویژگی مهم اثر تبدیل می شود و درست به همین دلیل است که پایان ظاهراً امیدوارانه و به نوعی تحمیلی اثر به همین نسبت فیلم را از جایگاه واقعیاش تا حدودی دور کند. پایان منطقی و تاثیرگذار درام اثر جایی است که فرهاد چیزی را گردن میگیرد و آزاد میشود و می رود .بیانی تلخی و تراژیک که میتوانست برای این اثر پایانی به یادماندنی باشد . ولی بازگشت فرهاد گویی روایت دیگری را می آغازد که دیگر پایانی روشن و تاثیرگذار ندارد .
با این همه ملاقات خصوصی یکی از آثار شاخص جشنواره امسال در عرصه سینمای اجتماعی به شمار میآمد که متاسفانه آنگونه که باید قدر ندید.
نگهبان شب؛دغدغه ها و واقعیت ها
«نگهبان شب »میرکریمی با همه تلاش فیلمساز برای پرداختن به جزئیات در شخصیتپردازی آدمها و نزدیک شدن به خود واقعی آن ها یعنی همان اتفاقی که در فیلم قبلی او «قصرشیرین» افتاد و به سرانجام رساندن همه این ها با دوربین متحرکی که همراه شخصیت اصلی به همه جا سرک میکشد و انگار با او زندگی می کند، به دلیل اصرار فیلمساز بر پایانبندی که ارتباط مستقیم با شخصیت دایی و پسر از دنیا رفته اش دارد- پرواز رسول با چتر – فیلم را چند درجه ای از مدار درستی که در آن جلو می رود، منحرف میکند .دایی در زندگی عادی رسول جایگاه ویژهای دارد و به نوعی سرنوشتش را عوض می کند . رسول هم برای این که دایی را به آرزویش برساند سراغ چتر و پرواز می رود اما فیلمی با مختصات نگهبان شب که اتفاقاً به درستی جایزه کارگردانی جشنواره را از آن خود میکند ، نه در فیلم نامه و نه در کار تصویری فیلمساز ،زمینه چینی کافی برای رسیدن رسول و دایی به سکانس پایانی ندارد.
واضح است که سکانس پایانی در نگهبان شب برای رضا میرکریمی یک نقطه اوج ، نقطه عطف و سرانجام پایانی دشواروفکرشده است ولی به نظر میرسد تلاش او برای رسیدن به این نقطه ، چیزهایی در متن روایت کم دارد که بیشتر به ارتباط شخصیت رسول و دنیایی که دایی در آن زندگی می کند برمیگردد. با این همه ، نگهبان شب هم در کارنامه میرکریمی و هم در قیاس با دیگر آثار جشنواره چهلم اثری درخور تأمل از فیلمسازی است که گویی از حضور در جشنواره خسته شده و دیگر قصد رقابت در این عرصه را ندارد .باید منتظر ماند تا رضا میرکریمی کمی بیشتر درباره این تصمیم یک خطی اش توضیح بدهد. قصرشیرین و نگهبان شب هنوز می توانند مقدمهای برای اتفاق های بزرگ تر در کارنامه میر کریمی به شمار آیند.
موقعیت مهدی؛اپیزود آخر
«موقعیت مهدی» دیگر فیلم کارنامه انتخابهای من از جشنواره چهلم با همه آنچه که درباره اش گفته و نوشته شده و علاقهای که خودم به اپیزود آخر آن دارم ، اگر چه سعی کرده از شکل آشنای پرتره های سینمایی – از جمله« ایستاده در غبار» – فاصله بگیرد ،متاثر از سریالی که از دل آن بیرون آمده با ساختار اپیزودیک به شخصیت شهید باکری البته در کنار روایت زندگی شخصیت های دیگر پرداخته است.
شخصیت پردازی شهید باکری در مقایسه با دیگر قهرمانان دوران جنگ متفاوت است .به زندگی خانوادگی اش هم پرداخته میشود . سعی میشود بیش از دیگران به ابعاد زمینی شخصیتش پرداخته شود . قابل باور باشد. حرفش در زندگی فهمیده می شود .با زندگی برادرش در میآمیزد. درگیر خواستگاری است.عملیات هم در پیش دارد .حرفش در میدان جنگ البته کمتر فهمیده میشود. با عقبنشینی میانهای ندارد .عاقبت هم جنگ برمی گردد ولی پیکرش برنمی گردد تا اکنون .همه اینها بیشتر از دل اپیزود آخر است که برمیآید و بر دل مینشیند .مقدمه ها کمی طولانی هستند .حدس می زنم که سریال اصلی دیدنی تر از فیلم سینمایی موقعیت مهدی باشد .نسخه سینمایی که دیده شده سریال هم دیده می شود. پس از آن حرفهای بیشتری برای گفتن وجود خواهد داشت .
علفزار؛ باور کردنی
«علفزار» دیگر فیلم اجتماعی جشنواره امسال هم مانند «برف آخر» از درخشش بازیگر نقش اول مرد بهره بسیاری برده است .پژمان جمشیدی در این فیلم یک پدیده است و اگر نبود رقابت تنگاتنگش با امین حیایی، سیمرغ بلورین امسال حتما برای او بود. بگذاریم . علفزار یک موقعیت ملتهب دارد . تجاوز گروهی ، از جمله پرونده های بسیار حساس و از خطوط قرمزهای گذشته است که حالا امکان پرداختن به آن ها فراهم شده . ولی آیا فقط یک موضوع ملتهب برای تولید یک اثر برگزیده کافی است؟ شخصیت بازپرس پرونده باید بتواند درام اثر را به گونهای جلو ببرد که وقتی یکی از شخصیتهای اصلی قصه قصد دارد به رغم همه توصیه ها و مصلحت اندیشی ها ، واقعیتها را علنی کند ، کاملاً قابل باور و به دور از کلیشه های مرسوم مرد قانون ، پایبندی به وجدان و…همانند یک شخصیت خاکستری واقعی تصمیم بگیرد .با همه فراز و نشیب هایش. بنابراین آنچه اثر را جذاب و اثرگذار می کند همین موقعیت های حساس تصمیم گیری است که وقتی با موقعیتهای پیچیده دیگر شخصیت ها همراه میشود هم میتواند به ورطه زیاده گویی و احساسات گرایی صرف بیفتد و هم میتواند قصه اش را ساده و سرراست تعریف کند .بدون لکنت. علفزار می خواهد این گونه باشد و تا حدود زیادی هم موفق است چون از کلیشه های آثار اجتماعی این سال ها فاصله گرفته و شخصیت هایش را می شود باور کرد.
بدون قرار قبلی ؛ عبور از کلیشه های معنا گرایی
« بدون قرار قبلی» به گمان من بهترین اثر بهروز شعیبی تا اکنون است. فیلمی که به واسطه مضمون ویژهاش میتوانست یک فیلم سفارشی به شدت متاثر از برخی فیلم های معناگرا ی دهه های گذشته باشد ولی عالمانه و آگاهانه از کنار همه این ها می گذرد. شخصیت اصلی اش را از برلین به مشهد می آورد .او باید در اندازه های خود واقعی اش ظرفیت های تصمیم گیری و حرکت رو به جلو داشته باشد. در جایی با پدیده آشنای عشق هم مواجه می شود. ضمن اینکه باید برای روبرو شدن با واقعیتی معجزه وار هم آماده باشد. راستش خیلی نگران این بودم که شعیبی چگونه میخواهد فرجام قابل پیشبینی اثر را به تصویر بکشد. آیا با توجه به حامیان مالی اثر و خیلی چیزهای دیگر ناگزیر از تبعیت بی چون و چرا از کلیشههای آثار مشابه گذشته میشود یا نه ، طرحی نو در میاندازد .خوشبختانه طرح نو شعیبی جواب میدهد . فیلم معجزه را نشانمان میدهد .بدون استفاده از همه آنچه که بیش از این آزموده شده.